<-- برای شنیدن توضیحات مربوط به وبلاگ شرح مثنوی مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک کنید
در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامهها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامهها دوباره بشکل Online برگزار میشوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو میشوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده میشود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده میشود. نمونهٔ خبرنامههای ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازهترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) میتوانید ببینید.
» عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامهها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه، یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:
خبرنامهها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه، و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال میشود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمیکنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید. نمونهٔ خبرنامههای ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازهترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) میتوانید ببینید.
----------------
١. شرح حکایت "خاریدن روستایی به تاریکی شیر را به ظن آنکه گاو اوست" ۲. بحث آزاد دربارهٔ تجربیات دوستان
» شنیدن و دانلود فایلهای صوتی این جلسه:
از لینکهای مستقیم زیر دانلود کنید:
» متن این جلسه:
نظرات دوستان:
یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد یا رب این نور صفات از چه مکان می آید
عجب این غلغله از جوق ملک می خیزد عجب این قهقهه از حور جنان می آید
چه سماعست که جان رقص کنان می گردد چه صفیرست که دل بال زنان می آید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست ماه با این طبق زر به نشان می آید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست ور چنین نیست چرا بانگ کمان می آید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست کانک از دست بشد دست زنان می آید
از حصار فلکی بانگ امان می خیزد وز سوی بحر چنین موج گمان می آید
بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم خود بیان را چه کنیم جان بیان می آید
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده ست چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودان ها تو ز بام آب می خور چه که ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند
» در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، میتوانید در قسمت "پیامها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
بنظر بنده در مورد داستان روستایی و شیر ، گاو نماد برداشت سطحی و متفق با عامه از دین و شناخت هستی میباشد . این نگرش همچون گاو به ما سود میرساند و در ضمن برساختههای هویت جعلی ما را هم برنمیآشوبد . اما با مرگ جسمانی و از کار افتادن ابزارهای حسی ، هویت جعلی ما در اولین حمله شیر واقعیت عالم هستی از هم میپاشد و من اصلی انسان که پرورده و کامل نشده ( یعنی در واقع امر هیچوقت کار روحانی انجام نداده و همیشه بازیچه دست نفس و توهم بوده و با عالم واقعیت آشنا نیست ) همچون جنینی ناقص ناچار سقط میشود .
پاسخحذفکلیت داستان اشاره به این دارد که ای انسان این چیزی که در تو رخنه کرده فطرت تو نیست بلکه شیری خطرناک است. فقط به شنیدن و تقلید از این گفته ها قناعت نکن زیرا این کار فقط تقلید است. بلکه در درونه خودت تجربه کن. اگر قرآن را برای کوه فرستاده بودیم تکه تکه میشد ولی تو عینه خیالت هم نیست.
پاسخحذفدرضمن به پیچیده شدن در لفظ اشاره میکند که کاش میشد واقعن بفهمیم که باید از لفظ گذشت و جور دیگر درک کرد.
پاسخحذفباسلام
پاسخحذفنظر حقير درمورد اين داستان اينست كه شير در تاريكي همچون دوست نادان انسان است كه در تاريكي ذهن و عقل ناقص ما مارا فريب ميدهد و ما گمان ميكنيم كه اين همان دوست ايده آل ماست.
سپاس از دوستاني كه درآشناكردن ما بامولانا نقش دارند.
ارادتمندشما
با سلام
پاسخحذفتوضیحاتی در خصوص غزل 771:
در بیت اول به بدن و جسم اشاره شده که قاعدتا همان کالبد فیزیکی می باشد. در اینجا مولانا به عاشقان توصیه می کند که به همین جسم خاکی محدود تکیه نکنند. برای این منظور لازم است که آگاه باشید که بدن و کالبد فیزیکی بر روح و روان آدمی سنگینی می نماید. در صورتی که انسان بتواند بر این سنگینی غلبه نماید توانایی عروج و پرواز به آسمانها که در اینجا نماد چرخ در این خصوص بکار رفته پیدا می کند. وقتی انسان بتواند پرواز(روح) را بیاموزد به این درک می رسد که می تواند با یک سفر درونی پرواز خود را ادامه دهد. کافیست انسان پر عشق را بجنباند. عشق در اینجا کیمیایی است که برای طی این مسیر و گذر از هر مرحله به مرحله ای دیگر لازم و واجب است. عشق است که می تواند باعث شود در هر مرحله ای نیستی حاصل شده و آن نیستی در این مرحله به یک هستی جدیدی در مرحله بعدی منجر گردد. بنابراین بیهوده نباید در دنیای بیرون به دنبال آسمانها گشت و این کار را می توان با یک سفر درونی شروع کرد. وقتی پر عشق قوی شد و توانمندی پرواز در انسان رشد کرد آنگاه انسان چشم روشن بین پیدا می کند و بصیر می گردد. در این مرحله می توان دو چشم فیزیکی را بست و چشم و دیده واقعی را گشود و به معرفت شهودی رسید. این می تواند اشاره ای به چشم سوم و یا چشم معرفت باشد. اما مولوی در اینجا به این نکته مهم اشاره میکند که تن آدمی به چه منظوری وجود دارد و چرا این محدودیت بر انسان تحمیل گردیده است. تمثیلی که مولوی اشاره می کند این است که دلیل وجودی این تن همچون یک کمان است که بتوان با کمک آن تیر ادراک و معرفت و روح آدمی را به مراحل بالاتری پرتاب کند. نظیر این تمثیل را می توان به شکل دیگری و در قالب یک درخت زندگی مطرح نمود. در یک درخت ریشه که در خاک است پایین ترین مرحله وجودی هستی یک انسان می تواند باشد ولی از همین ریشه است که اجزای یک درخت از جمله تنه متبلور می گردد تا به مراحل بالاتر شاخ و برگ و در نهایت میوه برسد. مولوی اشاره می کند که این غزل را باید با ضمیر دل خواند. درست است که مولوی این مفاهیم عالی را به زبان بیان کرده است اما وقتی با تمام وجود و از عمق ضمیر دل این مفاهیم درک گردد آنگاه نیازی به گفت و قال نیست. زیرا گفت و قال دارای محدودیتهای زیادی است و دراین صورت مقام حال حاصل می گردد و نگرانی و اضطراب ناشی از محددیتهای زبانی در این خصوص بر طرف می گردد
----مهرزاد مهراندوز----
سلام
پاسخحذفمن فکر می کنم گاو نماد نفس ماست و شیر فطرت انسان است که در همه احوال زمزمه های حق گونه اش را می شنویم ولی چون در شب قرار داریم خوب نمی شناسیمش و با خیالات نفسانی در رابطه با شیر قضاوت می کنیم و همه هم راضی هستیم که انسان درستی در جاده سلامتی روح و روان هستیم !! و بعداشاره به لفظ می کند که: کوه طور از لفظ منهدم نشدبلکه نتوانست تحمل انسانی داشته باشد و به نوعی توان انسان مطرح است البته وقتی حضور حق حاصل باشد .و مسئله مهم دیگرش مربوط به انتقال غلط مفاهیم زندگی (دینی و مذهبی و سنت و عشق و همه قضاوت ها......)که بطورمورثی همه آحاد دنیا را مسموم کرده است و حالا همه آن کسانی که متوجه بیماری شده اند در تلاشند که پاد زهر درست کنند
به نظرم در این داستان، منظور از روستایی انسانی است که از طریق فکر و اندیشه در جستجوی حقیقت هست. دست مالیدن بر اعضای بدن شیر که مظهر حقیقت میباشد، نماد و سمبل جستجوی حقیقت از طریق فکر و دانش میباشد. به نظرم گاو هم نماد تصویری است که انسان اسیر پندار از حقیقت برای خودش درست کرده است و آن را حقیقت میپندارد. در ادامه یه این داستان سمبولیک، مولانا اشاره به آفت تقلید دارد. منظور از پدرو مادر هم انواع و اقسام مکتب ها، مرشدها و گروههای مختلفی هستند که در جامعه ائ وجود دارند و سبب گمراهی یه بیشتر انسان رو فراهم میکنند (منظور انسانی که در زمینه معنوی در جستجو هست).
پاسخحذفدر خاتمه، مولانا با گفتن اینکه "آگر تو بی تقلید از این واقف شوی" به نظرم میخواهد بگوید حتا آگاهی و وقوف به این امر (که این امر اشاره به بیت قبلی دارد - یعنی انسان در غفلت فرو رفته) باید بدون تقلید باشد. یعنی اینکه تعلیمات خودشناسی رو هم به عنوان اصل نباید صرفاً پذیرفت (یا به عبارتی تقلید کرد) و انسان باید از درون تمام این پیچیدگی هارو مشاهده کند. به عنوانه مثل وقتی گفت میشود که "ملامت خود" کار نفس هست، حتا این رو به عنوانه اصل نباید باور کرد (تقلید کرد) بلکه انسان این رو باید بهش شخصاً واقف بشه. یعنی در درون خودش مشاهده کنه. از درون پی ببره که ریشه یه ملامت همون خشم هست که در واقع خشمی است که شخص به خود میورزد، از درون پی ببره که خشم به خود ریشه در گذشته دارد و مدام از گذشته تغذیه میشود و باز اینکه انسان خودش تجربه کند (نه صرفاً باور کند) که چطور ماندن با وضع موجود و مشاهده یه تمام این روند و پروسس از درون باعث میشه که اون خشم به خود (یا ملامت) دیگر وجود نخواد داشت و کیفیت سکوت در انسان پدیدار میشود.
به نظر من گاو شیر ده همون ارزشهایی است که جامعه به ما تزریق کرده ما با تکیه به این ارزشها ارتزاق میکنیم هویت خودمون را فربه میکنیم چون این ارزشها را همه قبول دارند ما هم چشم بسته به دنبالش هستیم بدون اینکه شک کنیم که داریم دست آویز شیر درنده میشیم
پاسخحذفیک مثال از این گاو شیر ده ارزشی در زندگی من نقشی بود که خانواده و فامیل به عنوان بچه فهمیده و دانا که هرگز مرتکب خطایی نمیشه به من داده بودند و من بسیار شاد و خشنود از این قضیه به این ارزشهای پوچ تکیه کرده بودم بیخبر که این ارزشها گاوی نبود که واقعا شیر بده بلکه شیری بود که در کمین روان و روح من
پاسخحذفبا سلام وعرض ادب واحترام
پاسخحذفمرتضی میگه:
سخن هر چه گویم همه گفته اند
بر باغ دانش همه رفته اند
صحبت های همه متین وشیوا ولی جور دیگری هم می شود برداشت کرد که شاید خود مولوی چنین منظوری نداشته است. عرض میکنم
جه خوب است بعضی وقتها انسان نبست به درک حقیقت ابله باشد وگر نه چنان زهره ای از او می رود که اصلا از خود حقیقت غافل میشود و حتی فرار میکند مثل همان چوپان که با زبان خود با حضرت حق صحبت می کرد وعشق بازیها می نمود تا اینکه توسط حضرت موسی حقیقت حق را آگاه شد .....والخ
این هم نظری بود, ببخشید اگر بی ربط است.
آنچه میگویم به قدر فهم من
مردم اندر حسرت درک سخن
همین!!!
به نظر من آخور در این جا سمبل انسان هست که در مرکز قرار دارد. شیر و گاو هم دو نیرو، دو جنس متفاوت یا دو نفس ( نفس لوامه = گاو؛ نفس مطمئنه= شیر) که در اطراف این انسان یا در مرکز وجودی این انسان همیشه در حال جنگ و کشمکش هستند. و هردوی این نیرو هم از دو انرژی متضاد تغذیه میشود. گاو از طرف اون مرد روستای= اعتباریات، هویت فکری و تصاویر تقویت و تغذیه میشود. و شیر هم که از نور، از حقیقت، از اون انرژی لایتناهی تقویت میشود. و این هردو همیشه سعی دارد بر انسان مسلط شود.یکی برای در بند کشیدن انسان و دیگری برای رهای.
پاسخحذف