جلسهٔ ۱۴۱




<-- برای شنیدن توضیحات مربوط به وبلاگ شرح مثنوی مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک کنید

» معرفی:  این وبلاگ جهت مدیریت جلسات اینترنتی(تله‌کنفرانس) شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز شرح غزلیات شمس تبریزی(دیوان شمس) است. این جلسات از سال 2003 میلادی بصورت Online در سرویس‌های مخصوص تله‌کنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ، inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار می‌شد و علاقمندان از ایران، اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online حضور می‌یافتند. آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن (pdf) در صفحهٔ آرشیو قرار دارد و می‌توانید بصورت رایگان آنها را دانلود نموده و استفاده نمایید.

   در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامه‌ها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامه‌ها دوباره بشکل Online برگزار می‌شوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو می‌شوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده می‌شود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده می‌شود.
نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.

» عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامه‌ها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه،  یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:

ایمیل دقیق شما:

سپس در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود.(اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.) بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و جلسه آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق پست الکترونیکتان به اطلاعتان خواهد رسید.

  پس از تأیید ایمیل عضویت در خبرنامه، لازم است برای اینکه مطمئن شوید ایمیل‌های خبرنامه در فولدر Spam ، Bulk یا Junk ایمیل‌تان نرود، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمایید.
توجه: عضویت به روش فوق، بصورت اتوماتیک است و توسط سایت گوگل انجام می‌شود. اگر نمی‌توانید بوسیله روش فوق عضو شوید، می‌توانید یک ایمیل با موضوع Molana Newsletter به آدرس Panevis.Newsletter@Gmail.com ارسال نمایید تا شما را عضو کنیم.

   خبرنامه‌ها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه،‌ و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال می‌شود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمی‌کنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید.
نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.
 
» آرشیو جلسات برگزار شده: اعضای جدید، حتماْ فایل صدای جلسات گذشته (بخصوص جلسهٔ اول تا دوازدهم) را گوش دهند. مباحث این جلسات بهم مرتبطند. آرشیو فایل‌های صوتی جلسات گذشته همراه با متن اشعار مورد شرح و تفسیر، در صفحهٔ آرشیو آمده است. به صفحهٔ آرشیو مراجعه نموده  و فایل‌ها را دانلود نمائید و بوسیله هر گوشی مبایل، mp3 player یا هر دستگاه و برنامه پخش‌کننده mp3 می‌توانید از فایل‌های صوتی استفاده نمائید. DVD کامل آرشیو را نیز می‌توانید از طریق صفحهٔ آرشیو سفارش دهید.

توصیه: از بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه حتماً دیدن کنید. همچنین اطلاعات مفید زیادی دربارهٔ این جلسات در ستون سمت راست همین صفحه آورده شده است.

 
 



>---------------========--------------<

توضیحات کلی دربارهٔ استفاده از برنامه‌ها: بروی دکمهٔ پخش صدا کلیک کنید.
 




      فایل‌های صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهٔ مخصوص آن جلسه و نیز در صفحهٔ آرشیو کلی قرار داده می‌شوند.
>-----------==================================================----------<

جلسهٔ صد و چهل و یکم :

   این جلسه در تاریخ جمعه چهارم فوریهٔ 2011 (پانزدهم بهمن 89) برگزار گردید. جزئیات بیشتر را در خبرنامهٔ این جلسه بخوانید.

   دوستان تازه‌وارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایل‌های جلسات ابتدایی و نیز صفحهٔ مقدمهٔ جلسات را گوش دهند و بخوانند.


مهم: جلسات در برنامهٔ Paltalk برگزار می‌گردد. راهنمای برنامهٔ پالتاک را با کلیک بروی اینجــا بخوانید.

----------------

» برنامهٔ این جلسه: 

   ١. شرح حکایت "خاریدن روستایی به تاریکی شیر را به ظن آنکه گاو اوست" ۲.  بحث آزاد دربارهٔ تجربیات دوستان

» شنیدن و دانلود فایل‌های صوتی این جلسه:
 
از لینک‌های مستقیم زیر دانلود کنید:




همچنین می‌توانید تمامی فایل‌های صوتی فوق را از طریق جعبهٔ زیر گوش کنید و نیز دانلود کنید:





» متن این جلسه:

 
دفتر دوم، بيت 503

خاريدن روستايى در تاريكى شير را به گمان آن كه گاو اوست‏

         روستايى گاو در آخر ببست              شير گاوش خورد و بر جايش نشست‏
         روستايى شد در آخر سوى گاو         گاو را مى‌‏جست شب آن كنج كاو
         دست مى‏ماليد بر اعضاى شير          پشت و پهلو گاه بالا گاه زير
         گفت شير ار روشنى افزون شدى      زهره‏اش بدريدى و دل خون شدى‏
         اين چنين گستاخ ز آن مى‏‌خاردم         كاو درين شب گاو مى‏پنداردم‏
         حق همى‏‌گويد كه اى مغرور كور         نه ز نامم پاره پاره گشت طور
         كه لو انزلنا كتابا للجبل                     لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل‏
         از من ار كوه احد واقف بدى               پاره گشتى و دلش پر خون شدى‏
         از پدر وز مادر اين بشنيده‏اى              لاجرم غافل در اين پيچيده‏اى‏
         گر تو بى‏تقليد از اين واقف شوى        بى‏نشان از لطف چون هاتف شوى‏
         بشنو اين قصه پى تهديد را                تا بدانى آفت تقليد را

فروختن صوفيان بهيمه‏ى مسافر را جهت سماع‏ (در جلسهٔ دوم گفته شده است.)

         صوفيى در خانقاه از ره رسيد            مركب خود برد و در آخر كشيد
      

نظرات دوستان:

برای نوشتن نظرتان درباره داستان یا غزل یا هر موضوع مرتبط با این جلسه، به قسمت "پیامها و نظرات" در همین صفحه(پایین‌) مراجعه کنید.


---------

غزل شماره 806 از دیوان شمس:

یا رب این بوی خوش از روضه جان می آید             یا نسیمیست کز آن سوی جهان می آید
یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد               یا رب این نور صفات از چه مکان می آید
عجب این غلغله از جوق ملک می خیزد                  عجب این قهقهه از حور جنان می آید
چه سماعست که جان رقص کنان می گردد              چه صفیرست که دل بال زنان می آید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست          ماه با این طبق زر به نشان می آید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست                    ور چنین نیست چرا بانگ کمان می آید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست                    کانک از دست بشد دست زنان می آید
از حصار فلکی بانگ امان می خیزد                       وز سوی بحر چنین موج گمان می آید
بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم                   خود بیان را چه کنیم جان بیان می آید

---------
 
غزل شماره 771 از دیوان شمس:
 
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند          دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید                    هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست       جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب                  سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان                       پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده ست           چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودان ها                        تو ز بام آب می خور چه که ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را                   منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش                   چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند


---------

» در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، می‌توانید در قسمت "پیام‌ها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
 
» اگر سئوالی دارید، لطفاً قبل از ارسال سئوالتان، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه مراجعه نمائید.
   

Share/Bookmark

۱۱ نظر:

  1. بنظر بنده در مورد داستان روستایی و شیر ، گاو نماد برداشت سطحی و متفق با عامه از دین و شناخت هستی میباشد . این نگرش همچون گاو به ما سود میرساند و در ضمن برساخته‌های هویت جعلی ما را هم برنمی‌آشوبد . اما با مرگ جسمانی و از کار افتادن ابزارهای حسی ، هویت جعلی ما در اولین حمله شیر واقعیت عالم هستی از هم میپاشد و من اصلی انسان که پرورده و کامل نشده ( یعنی در واقع امر هیچوقت کار روحانی انجام نداده و همیشه بازیچه دست نفس و توهم بوده و با عالم واقعیت آشنا نیست ) همچون جنینی ناقص ناچار سقط میشود .

    پاسخحذف
  2. کلیت داستان اشاره به این دارد که ای انسان این چیزی که در تو رخنه کرده فطرت تو نیست بلکه شیری خطرناک است. فقط به شنیدن و تقلید از این گفته ها قناعت نکن زیرا این کار فقط تقلید است. بلکه در درونه خودت تجربه کن. اگر قرآن را برای کوه فرستاده بودیم تکه تکه میشد ولی تو عینه خیالت هم نیست.

    پاسخحذف
  3. درضمن به پیچیده شدن در لفظ اشاره میکند که کاش میشد واقعن بفهمیم که باید از لفظ گذشت و جور دیگر درک کرد.

    پاسخحذف
  4. باسلام

    نظر حقير درمورد اين داستان اينست كه شير در تاريكي همچون دوست نادان انسان است كه در تاريكي ذهن و عقل ناقص ما مارا فريب ميدهد و ما گمان ميكنيم كه اين همان دوست ايده آل ماست.

    سپاس از دوستاني كه درآشناكردن ما بامولانا نقش دارند.
    ارادتمندشما

    پاسخحذف
  5. با سلام
    توضیحاتی در خصوص غزل 771:
    در بیت اول به بدن و جسم اشاره شده که قاعدتا همان کالبد فیزیکی می باشد. در اینجا مولانا به عاشقان توصیه می کند که به همین جسم خاکی محدود تکیه نکنند. برای این منظور لازم است که آگاه باشید که بدن و کالبد فیزیکی بر روح و روان آدمی سنگینی می نماید. در صورتی که انسان بتواند بر این سنگینی غلبه نماید توانایی عروج و پرواز به آسمانها که در اینجا نماد چرخ در این خصوص بکار رفته پیدا می کند. وقتی انسان بتواند پرواز(روح) را بیاموزد به این درک می رسد که می تواند با یک سفر درونی پرواز خود را ادامه دهد. کافیست انسان پر عشق را بجنباند. عشق در اینجا کیمیایی است که برای طی این مسیر و گذر از هر مرحله به مرحله ای دیگر لازم و واجب است. عشق است که می تواند باعث شود در هر مرحله ای نیستی حاصل شده و آن نیستی در این مرحله به یک هستی جدیدی در مرحله بعدی منجر گردد. بنابراین بیهوده نباید در دنیای بیرون به دنبال آسمانها گشت و این کار را می توان با یک سفر درونی شروع کرد. وقتی پر عشق قوی شد و توانمندی پرواز در انسان رشد کرد آنگاه انسان چشم روشن بین پیدا می کند و بصیر می گردد. در این مرحله می توان دو چشم فیزیکی را بست و چشم و دیده واقعی را گشود و به معرفت شهودی رسید. این می تواند اشاره ای به چشم سوم و یا چشم معرفت باشد. اما مولوی در اینجا به این نکته مهم اشاره میکند که تن آدمی به چه منظوری وجود دارد و چرا این محدودیت بر انسان تحمیل گردیده است. تمثیلی که مولوی اشاره می کند این است که دلیل وجودی این تن همچون یک کمان است که بتوان با کمک آن تیر ادراک و معرفت و روح آدمی را به مراحل بالاتری پرتاب کند. نظیر این تمثیل را می توان به شکل دیگری و در قالب یک درخت زندگی مطرح نمود. در یک درخت ریشه که در خاک است پایین ترین مرحله وجودی هستی یک انسان می تواند باشد ولی از همین ریشه است که اجزای یک درخت از جمله تنه متبلور می گردد تا به مراحل بالاتر شاخ و برگ و در نهایت میوه برسد. مولوی اشاره می کند که این غزل را باید با ضمیر دل خواند. درست است که مولوی این مفاهیم عالی را به زبان بیان کرده است اما وقتی با تمام وجود و از عمق ضمیر دل این مفاهیم درک گردد آنگاه نیازی به گفت و قال نیست. زیرا گفت و قال دارای محدودیتهای زیادی است و دراین صورت مقام حال حاصل می گردد و نگرانی و اضطراب ناشی از محددیتهای زبانی در این خصوص بر طرف می گردد
    ----مهرزاد مهراندوز----

    پاسخحذف
  6. سلام
    من فکر می کنم گاو نماد نفس ماست و شیر فطرت انسان است که در همه احوال زمزمه های حق گونه اش را می شنویم ولی چون در شب قرار داریم خوب نمی شناسیمش و با خیالات نفسانی در رابطه با شیر قضاوت می کنیم و همه هم راضی هستیم که انسان درستی در جاده سلامتی روح و روان هستیم !! و بعداشاره به لفظ می کند که: کوه طور از لفظ منهدم نشدبلکه نتوانست تحمل انسانی داشته باشد و به نوعی توان انسان مطرح است البته وقتی حضور حق حاصل باشد .و مسئله مهم دیگرش مربوط به انتقال غلط مفاهیم زندگی (دینی و مذهبی و سنت و عشق و همه قضاوت ها......)که بطورمورثی همه آحاد دنیا را مسموم کرده است و حالا همه آن کسانی که متوجه بیماری شده اند در تلاشند که پاد زهر درست کنند

    پاسخحذف
  7. به نظرم در این داستان، منظور از روستایی انسانی‌ است که از طریق فکر و اندیشه در جستجوی حقیقت هست. دست مالیدن بر اعضای بدن شیر که مظهر حقیقت می‌باشد، نماد و سمبل جستجوی حقیقت از طریق فکر و دانش می‌باشد. به نظرم گاو هم نماد تصویری است که انسان اسیر پندار از حقیقت برای خودش درست کرده است و آن را حقیقت می‌پندارد. در ادامه یه این داستان سمبولیک، مولانا اشاره به آفت تقلید دارد. منظور از پدرو مادر هم انواع و اقسام مکتب ها، مرشد‌ها و گروه‌های مختلفی‌ هستند که در جامعه ائ‌ وجود دارند و سبب گمراهی یه بیشتر انسان رو فراهم میکنند (منظور انسانی‌ که در زمینه معنوی در جستجو هست).


    در خاتمه، مولانا با گفتن اینکه "آگر تو بی‌ تقلید از این واقف شوی" به نظرم می‌خواهد بگوید حتا آگاهی‌ و وقوف به این امر (که این امر اشاره به بیت قبلی‌ دارد - یعنی‌ انسان در غفلت فرو رفته) باید بدون تقلید باشد. یعنی‌ اینکه تعلیمات خودشناسی رو هم به عنوان اصل نباید صرفاً پذیرفت (یا به عبارتی تقلید کرد) و انسان باید از درون تمام این پیچیدگی‌ هارو مشاهده کند. به عنوانه مثل وقتی‌ گفت میشود که "ملامت خود" کار نفس هست، حتا این رو به عنوانه اصل نباید باور کرد (تقلید کرد) بلکه انسان این رو باید بهش شخصاً واقف بشه. یعنی‌ در درون خودش مشاهده کنه. از درون پی‌ ببره که ریشه یه ملامت همون خشم هست که در واقع خشمی است که شخص به خود می‌ورزد، از درون پی‌ ببره که خشم به خود ریشه در گذشته دارد و مدام از گذشته تغذیه میشود و باز اینکه انسان خودش تجربه کند (نه صرفاً باور کند) که چطور ماندن با وضع موجود و مشاهده یه تمام این روند و پروسس از درون باعث می‌شه که اون خشم به خود (یا ملامت) دیگر وجود نخواد داشت و کیفیت سکوت در انسان پدیدار میشود.

    پاسخحذف
  8. به نظر من گاو شیر ده همون ارزشهایی است که جامعه به ما تزریق کرده ما با تکیه به این ارزشها ارتزاق میکنیم هویت خودمون را فربه میکنیم چون این ارزشها را همه قبول دارند ما هم چشم بسته به دنبالش هستیم بدون اینکه شک کنیم که داریم دست آویز شیر درنده میشیم

    پاسخحذف
  9. یک مثال از این گاو شیر ده ارزشی در زندگی من نقشی بود که خانواده و فامیل به عنوان بچه فهمیده و دانا که هرگز مرتکب خطایی نمیشه به من داده بودند و من بسیار شاد و خشنود از این قضیه به این ارزشهای پوچ تکیه کرده بودم بیخبر که این ارزشها گاوی نبود که واقعا شیر بده بلکه شیری بود که در کمین روان و روح من

    پاسخحذف
  10. با سلام وعرض ادب واحترام
    مرتضی میگه:
    سخن هر چه گویم همه گفته اند
    بر باغ دانش همه رفته اند

    صحبت های همه متین وشیوا ولی جور دیگری هم می شود برداشت کرد که شاید خود مولوی چنین منظوری نداشته است. عرض میکنم
    جه خوب است بعضی وقتها انسان نبست به درک حقیقت ابله باشد وگر نه چنان زهره ای از او می رود که اصلا از خود حقیقت غافل میشود و حتی فرار میکند مثل همان چوپان که با زبان خود با حضرت حق صحبت می کرد وعشق بازیها می نمود تا اینکه توسط حضرت موسی حقیقت حق را آگاه شد .....والخ
    این هم نظری بود, ببخشید اگر بی ربط است.

    آنچه میگویم به قدر فهم من
    مردم اندر حسرت درک سخن

    همین!!!

    پاسخحذف
  11. به نظر من آخور در این جا سمبل انسان هست که در مرکز قرار دارد. شیر و گاو هم دو نیرو، دو جنس متفاوت یا دو نفس ( نفس لوامه = گاو؛ نفس مطمئنه= شیر) که در اطراف این انسان یا در مرکز وجودی این انسان همیشه در حال جنگ و کشمکش هستند. و هردوی این نیرو هم از دو انرژی متضاد تغذیه میشود. گاو از طرف اون مرد روستای= اعتباریات، هویت فکری و تصاویر تقویت و تغذیه میشود. و شیر هم که از نور، از حقیقت، از اون انرژی لایتناهی تقویت میشود. و این هردو همیشه سعی دارد بر انسان مسلط شود.یکی برای در بند کشیدن انسان و دیگری برای رهای.

    پاسخحذف

» لطفاً نظرتان را دربارهٔ داستان، غزل، یا مطلب این جلسه بنویسید. اگر سئوال یا حرفی غیرمرتبط با مطالب این جلسه دارید، لطفاً از طریق پیوند "ارتباط با ما"(ایمیل) آن را ارسال نمائید.

» لطفاً قبل از طرح هر سئوال حاشیه‌ای، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه مراجعه نمائید.

» اگر برای ارسال پیامتان به مشکل برمی‌خورید، می‌توانید از طریق ایمیل ارسال کنید.